Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

تنهام فقط خودم میدونم

نشستم ،بیکار و بی انگیزه ... بی رویا و افسرده پروفایل بقیرو چک میکنم. همش صفحه ی گوشیمو بالا و  پایین میکنم. میرم اینستاگرام روی گزینه ی سِرچ میزنم. داخلش مینویسم عشق ،خواستگاری ...عروسی و لباس عروس

میشینم خیره به صفحه ی موبایل عشقه مَردمو به همدیگه نگاه میکنم. لباس عروسشونو. رقص عروسیشونو. روز خواستگاریشونو. ....

یهو از چشمم یه قطره أشک میاد پایین. نمیدونم چرا! حسادت نیستا ...شاید فقط چون خودم نمیتونم تجربه کنم. زیادی إحساساتی میشم ... 

بُغضمو قورت میدم... گوشیمو جمع میکنم ساعتو که نگاه میکنم میبینم ساعت ها گذشته ...

همه ی اطرافیانم   میگن من همیشه سرم شلوغه و سرم گرمه رفیقامه.. همش سرم توی گوشیه. 

ولی  هیچ کس جُز خودم نمیدونه چقدر تنهامو 

دارم عزاداری میکنم برای رویاهام...

رز

کاش همانند اسمم واقعا گلی بودم. 

کاش رُزی بودم ...

شاید بخندی اما  به حرف هایم خیلی فکر کرده أم 

گل همیشه زیباست و همه دوستش دارند هرگلی باشد چه در گل فروشی و چه گلی کاشته در باغچه و خیابان ...

گل، همیشه زیباست. و خیلی زود  کسی را پیدا میکند که واقعا دوستش دارد. درست است عمرش کوتاه است اما  زودتر به عشق و دوست داشتن واقعی میرسد و تجربه اش میکند ...بدون آنکه حرف بزند و تلاشی کند ...

اما ما چه ؟؟

من  چه ؟ 

نمیدانم چرا زمان میگذرد ...اما هیچوقت مثل یک رُز مرا دوست نداشته اند .

کاش من هم رُزی بودم ،عمری کوتاه تَر اما در کنار آنکس که دوستم میداشت ....

کاش ....

حسرت

راستش را بخواهید 

گاهی. با حسرت به دخترو پسرهایی نگاه میکنم که عاشقانه دست هم را گرفته اند و با هم قدم میزنند



حسرت چقدر تلخ است. 

اینکه این حس را ندارم. این ثانیه هارا ندارم 

اما این چیزهارا. خیلی دوست دارم ...چقدر تلخ است 

حسرت میکشم وقتی زوج ها را میبینم که عاشقانه حرف میزنند. 

که مردی عاشقانه زنش را دوست دارد. و بلعکس...

حسرت میکشم. 

با دیدن این حس های دو طرفه بِینشان ...

تلخ است که خوشبختی قسمته من نیست و تنها ماندن برای من رقم خورده 

چقدر تلخ است. حسرت ....

کاش نقاشه زندگی  أم کمی با حوصله تَر بخت مرا نقاشی میکرد...کمی با جزئیات...

راستش حسرت میکشم. ...

کسی هست؟

شکسته اند مرا 

قلب و روحم را 

نمیدانم چرا 

اما با قدرت و عقده هایشان شکسته اند مرا 

با کسی بد نکردم اما شکسته اند قلبم را 

با کسی بد نکردم اما شکسته اند روحم را 

آنقدر خورد شده أم  که تکه های روحم ،گم کرده اند من را


آنقدری که حرف میزنم 

گُم میکنم حرفَم را. 

کسی هست مرا بفهمد؟

وقتی مینشینم فکرم جای دِگَر پَرسه میزند. 

کسی هست مرا بفهمد؟ 

تاحالا از خودت پرسیده ای؟؟

کسی هست مرا دوست داشته باشد؟کسی هست مرا به خاطر خودم بخواهد؟

کسی هست که روی  روحه من مجسمه ی دلخواهش را نقش ندهد؟و خوده واقعی من را بخواهد؟؟


من مجسمه نیستم. 

ما مجسمه نیستم 

ما عروسکه خیمه شب بازی نیستم 

ما فقط دل سوز تریم. 

ما مجسمه نیستیم ...

جنسِ زن 

وسیله ی خُرد شدن  نیست. 

وسیله ی بازی نیست 

اصلا وسیله نیست ...

ما فقط دلسوز تریم 

نشکنید   ...

ما مجسمه ی شما نیستیم.

 ما هم إنسانیم. مثل شما. 


عشقِ پنهان

گاهی میدانیم  اشتباه است این عشق 

اما بازهم می جنگیم 

با عقلمان میجنگیم ..با شب و روزهایمان میجنگیم 

قلبمان فقط میداند این عشق شیرین است 

قلبمان  همه چیز را میفهمد ... قلبمان نادان نیست..

شاید این قلب ،بفهمد روزی میسوزد 

شاید حس کند، روزی می گِریَد 

روزی تنها می ماند. 

این دل ،همه را می داند. اما بازهم ،ریسک ها می کند این  دل

در نهایت از دله خود میگویم :

گاهی حس میکنم ،من همان پروانه ای هستم که میداند شُعله ی  زیبا و رَقصانِ شمع، سوزان است. اما آنقَدَر عشق دارد که در آن میسوزد ...

گاهی می اندیشم ،که خواهم سوخت ،چه زود و چه دیر تَر ..خواهم سوخت 

اما همین ثانیه های با عشق بودن ،به سوختنم می أرزَد. 

تا میتوانی بمان ای عشقِ پِنهان