Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

ویرانه ام

ویران شده ام 

ویران 

در ظلم ها و بی انصافی هایت 

خسته و بی حالم 

گریه هائم را میبینی اما ...

چه کنم تا کجا خود را. در این مُرداب از عشق،غرق کنم؟

جان در بدن ندارم. 

خیلی خسته ام. 

توانی در من نگذاشتی 

هرگز تورا نخواهم بخشید...

هرگز حلالت نخواهم کرد ...

ویرانم کردی. ویران ...

ای خودخواه و  بی أنصاف 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.