Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

تنهام فقط خودم میدونم

نشستم ،بیکار و بی انگیزه ... بی رویا و افسرده پروفایل بقیرو چک میکنم. همش صفحه ی گوشیمو بالا و  پایین میکنم. میرم اینستاگرام روی گزینه ی سِرچ میزنم. داخلش مینویسم عشق ،خواستگاری ...عروسی و لباس عروس

میشینم خیره به صفحه ی موبایل عشقه مَردمو به همدیگه نگاه میکنم. لباس عروسشونو. رقص عروسیشونو. روز خواستگاریشونو. ....

یهو از چشمم یه قطره أشک میاد پایین. نمیدونم چرا! حسادت نیستا ...شاید فقط چون خودم نمیتونم تجربه کنم. زیادی إحساساتی میشم ... 

بُغضمو قورت میدم... گوشیمو جمع میکنم ساعتو که نگاه میکنم میبینم ساعت ها گذشته ...

همه ی اطرافیانم   میگن من همیشه سرم شلوغه و سرم گرمه رفیقامه.. همش سرم توی گوشیه. 

ولی  هیچ کس جُز خودم نمیدونه چقدر تنهامو 

دارم عزاداری میکنم برای رویاهام...

نظرات 1 + ارسال نظر
بنیامین یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 ساعت 00:21 http://oearn.blogsky.com

اع چرا آخه :( .از زندگیت لذت ببر دنیا دو روزه

درسته. ❤️

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.