Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

عادت کرده أم

چقدر زود فراموش می شؤم ...چقدر زود ....

چقدر راحت. . .

باوَرَت کردم

می سوزد ...

قلبم را می گویم ...

خسته أم 

از روزگاری که اشتباه عاشق شدم ،اشتباه باااورش کردم  و اشتباه تباه شدم ...

اشتباه من را قربانی کرد ،اشتباه من را ترک کرد ،اشتباه من را قضاوت کرد. اشتباه به من خیانت کرد،اشتباه پشیمان شد ،اشتباه محبت کردم. اشتباه جنگیدم. اشتباه غرورم را خورد کردم. اشتباه به دنبالش دویدم. اشتباه محبت هایم را نا دیده گرفت.  

اشتباه مقایسه شدم ...

اشتباه اشتباه اشتباه ...


و هرگز خوبی هایم ،وفا داری أم و عشقه شعله ور در قلبم را ندید...

حال پریشانی دارم از  این اشتباه هایی که می دانم اشتباه است و بازهم در خودم غرق هستم و می جنگم ..

زندگیِ من از ابتدایش اشتباه بود. 

دست دادن هایم ،سلام کردن هایم. جواب سلام دادن هایم . باور کردن هایم .همگی اشتباه بود. 

و هست 

بیزازم از ادامه ی تمام لحظه هایی که اشتباه است. 

میخواهم تمام گذشته أم را پاک کنم. 

و دیگر اشتباه نکنم. 

نمیخواهم کسی را به اشتباه دوست داشته باشم که ذره ای من را دوست ندارد. 

این شب ها ،شب های تاوان دادنِ سادگی أم است. 

تاوان های سنگین ....

فقط 

چون نقشی که بازی کردی را باور  کردم. 

آرزوی با تو بودن

کاش چِشمانم را می بستم و آرزوهایم برآورده می شد 

به تمامِ آنچه میخواهم برسم 

کاش بشود فقط چشمانم را ببندم و آرزو کنم 

کاش بر آورده شود 


بلاخره می شود 


فکر میکنم

فکر میکنم ...

گاهی به أو 

گاهی به خودم

مگر من چه إیرادی دارم ؟ 

مگر چه کمبود هایی دارم ؟؟

من فقط اورا عاشقانه دوست می دارم. 

گاهی فکر می کنم. 

گاهی  آرزو ...

گاهی با أشک های حلقه زده أم میجنگم که سرا زیر نشوند...

گاهی می گریم ...

گاهی نفس هایم عمیق تَر و سنگین تَر می شوند از غم 

به بی رحمی هایش فکر میکنم ...

به بی محلی هایش...

به سرد بودنش ...

به آرزو هایی که در دلم گذاشته است ....

فکر میکنم ...

من

من به حالِ خویش می گِریَم ....