Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

داستان این دل

می رَوَد خاطرَم به سویِ خاطِره ها...

سخت است ساعت ها بنشینم و حرف هایت را ...صدایت را و نگاه هایت را ....تحمل کنم ...

کاش تمام شود لحظه های سخت دل سردی هایم...

کاش تمام شود این حالِ  پریشانم ...

من فقط  میخواهم 

دیگر نبینمت 

نشنوم صدایت را ...

و در این لحظه و این شرایط قرار نگیرم ...

من بیمار گشته ام از تحملِ این حال 

میمیرم ...

کاش دیگر هرگز 

نَ بی نَ مَت. 

ویرانه ام

ویران شده ام 

ویران 

در ظلم ها و بی انصافی هایت 

خسته و بی حالم 

گریه هائم را میبینی اما ...

چه کنم تا کجا خود را. در این مُرداب از عشق،غرق کنم؟

جان در بدن ندارم. 

خیلی خسته ام. 

توانی در من نگذاشتی 

هرگز تورا نخواهم بخشید...

هرگز حلالت نخواهم کرد ...

ویرانم کردی. ویران ...

ای خودخواه و  بی أنصاف 


بی انصاف

چقدر بی انصافی زیاد شده است. 

چقدر همه بی انصاف شده اند 

حتی تو. . .

نامه ای از من به کساییکه دوستون دارم

راستش 

نمیدونم چه زمانی و چه کسایی که عزیزها ی من هستن ممکنه این نوشترو بخونن .

همه ی شما فکر میکردین من خیلی قوی هستمو جنگجو و خوشحال و شاد ...اما واقعا شاد نبودم و دلم مدت هاست که مُرده. و آنقدری افسرده ام که به جای گریه ،خیلی میخندم و همتون فکر میکنین من خیلی بی درد و غم هستم .اما خیلی داغونم. سالهاست داغونم. و همه چیز روی  اعصابم تأثیر میذاره. مثلا اینکه من به شوخی حرفمو میزنم و نمیذارم حرفی توی دلم بمونه اما واقعیتش اینه که آنقدری حرف توی دلم مونده که مجبورم اینجوری باشم و دیگه جایی برای درد های بیشتر ندارم. 

از اول زندگیمون شاید بچه بودم. مامان و بابای عزیزم. ولی میفهمیدم ...که چقدر سخت زندگیرو میگذرونین. در تمام شرایط سخت و بی پولی ...خیلی زحمت کشیدین هر دوتاتون. من همیشه غصه ی شماهارو خوردم. سن شما کم بود  و مسئولیت های زیادی داشتین ،خیلی برای ما زحمت کشیدین تا زندگی خوبی برامون فراهم کنین. اما من تحت تأثیر اتفاقات و مشکلات زیاده خودم به این روز افتادم. از یه سنی به بعد روی پای خودم ایستادم و واقعا سخت بود 

وارد اجتماع شدم خیلی اذیت شدم. کار کردم فهمیدم چقدر پول دراوردن سخته ...قدر شماهارو خیلی خوب میدونم. 

یا داداشیم. که خودا سخت کار میکنی. الهی من برات بمیرم  ولی دلت خیلی بزرگه چون شاگرد اول دانشگاه شدم. اومدی یه تراول برام گذاشتی ...اخه من برای دستات بمیرم که با اون دستات پول دراوردیو دلت انقدر بزرگه. مادرم شماهم همینطور. با اون دستای پر محبتت هزار تؤمن ،هزارتومن پول جمع میکنی پیاده میری میای ولی برا ما تاکسی میگیری. 

بابای مهربونم شما هم همینطور شبانه روز فکرت درگیره. خیلی هم درگیری کاری دارین. حتی خواب هم ندارین. قوربونه دل پاکتون بشم من. که هم شما هم مامان دله دیدن غم مارى ندارین. 

اگه روزی من نبودم. باور کنین با تمام وجودم به شما عشق ورزیدم همیشه و همه جا. حتی اگر زنده نباشم. روحم با شماست. و اصلا نمیخوام یه قطره أشک از چشماتون پایین بیاد وگرنه با هر قطره اشکه شما من عذابم بیشتر میشه. 

 خواهره عزیزم. ما چه روزهایی بأهم داشتیم. تلخ و شیرین. اما خواهرانه. و تو دلت قدره یه دنیا بزرگه و خیلی تو هم مثل من عذاب کشیدی. حساسه دلت. میدونم. ولی مواظب خودت و بقیه باش   ،دلت انقدر بزرگه و مهربونی میدونی ابجیت حسوده ولی باز هرچی میخری دوتا میخری ...


به هرحال من زندگی خانوادگی خوبی دارم. 

أما توی زندگی شخصیم خیلی غم دارم.  

یه وقت هایی میگفتم بابا میخوام موهامو رنگ کنم. غُر میزدین بابا. ولی من بخاطر خود نمایی دنبال رنگ کردن مو نبودم. فقط میخواستم همیشه حال و هوام عوض بشه چون خیلی افسرده ام و خودمو اصلا دوست ندارم دلم همش تغییر میخواد خلاصه که اخرش اجازه میدین ولی واقعا  دلم همیشه میشکنه. میگم سنم زیاده بچه نیستم و بهم توهین میشه هنوز هم برای رنگ مو باید اجازه بگیرم. 

یا ارایش نکنیم چون ادمهای خراب فقط ارایش میکنن،در صورتی که آراستگی ظاهری مختص به خانوم هاست اما قبول دارم حد داره. ولی اینکه فحش بخوریم و کتک بخوریم. خیلی مسخرست. 

البته اینا همش گذشته و من اصلا چیزی به دل ندارم و با تمام وجود دوستون دارم. درک میکنم برای محافظ از ما بود .

اما 

من یه وقت هایی نیاز دارم به تنهایی. به جایی میرسم که به مرز خودکشی میرسم. و دلم میخواد برم یه جای خیلی خیلی دور که هیچکس منو نشناسه یکم توی خودم باشم. 

کاش بعضی أوقات اجازه داشتم ...

البته چون اینجا ایرانه. از دیده خیلی ها دختر های بی خانواده تنها میرن مسافرت. ولی خدا میدونه و از دل أدمها با خبره بعضی وقتها آدمها به تنهایی نیاز دارن و حتما نباید با پسر برو مسافرت ...نیاز دارن با خودشون وقت بگذرونن. 


این مدت خیلی ،خیلی،بارها و بارها نیاز داشتم برم یه جای خیلی دور ...بخاطر همین میگفتم برم خارج از ایران زندگی کنم ،

تحمل ندارم. 

خیلی خسته و داغونم. 

دلم جایی گیر بود. 

آدمها خیلی اذیتم کردن. 

آنقدری خسته ام 

که یکبار خودکشی کردم با قرص. ولی خدا نخواست چیزیم بشه. 

همیشه یه راحت شدنم و خودکشی فکر میکنم. 

اما دلم برای شما میسوزه. خانواده ی عزیزم. 

ولی یه حس های عجیبی دارم. 

انگار قراره دیگه نباشم. 

با تمام وجود حس میکنم. 

قراره به ارامش برسم. 

به همونجایی که بهش متعلق هستم. 

شاید درد قلبم بی دلیل نباشه. و شاید جدی باشه و یک شب که خوابیدم دیگه از خواب بیدار نشم ،

ولی همتون بدونین 

اگر یه روزی نبودم و کفن پوش شدم. 

روز خوشحالیه ابدیه منه. 

و ناراحت نباشید. 


سحر عزیزم. دوست همیشگیه من. تا أبد توی قلب تک تکتون میمونم. از خاطراتمون خوب نگهداری کن. 

و روحم همیشه با شماست. 

مواظب خودتون باشین. 

عاشقانه دوستون دارم. 

به امید پرکشیدنم. بابای مهربونم. تاج سرم. مادر فرشته ی من نفسه من. ضربان قلبه منین. 

بردارم. عزیزدلم. جونه دلم. و خواهر خوش دله من  

و سحر جونم که مثله خواهرمیً. دلیله ارامشم و هم پای من،دوستتون دارم  همتونو. با تمام وجود. 

مطمنم

شاید ...

شاید روزی برسد که تو منرا بخواهی اما...

خیلی زود دیر میشود ...

و من آن روز با چشمانی بسته ،در کفنی سفید پیچیده شده ام. 

و مطمنم آن روز ،که دیگر خیلی دیر است یاد خاطراتمان می أفتی...دلت برایم تنگ خواهد شد 

أما چه فایده دیگر؟

وقتی  من بودمو تو مرا خورد کردی 

وقتی بودم و دست هائم را رها کردی 

وقتی عشقم را دیدی خیالت راحت شد و دیگر به من توجه نکردی ...

وقتی خوبم هائم را دیدی و از من سو استفاده کردی ....

و ازت تمنا کردم رهایم نکنی ...

اما باز تو مرا رنجاندی ...

باز من را کشتی ...

اگر به دنبالم آمدی و دیدی دیر شده و من به خواب أبدی رفته ام ...

بدان خیلی زود دیر میشود ...

بدان نوبته دلتنگیه توست...

و خوشحالم که یکروز دلتنگی برای منرا تجربه خواهی کرد و من برایت این تشنگی دلتنگی را أبدی خواهم کرد. 


قدر لحظه هایمان را بدانیم 

من مطمنم خیلی زود