Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

لاک ُپُشت

سرم در لاکِ خودمه 



لطفا منو راحت بذارین



من واقعا فقط آرامش میخوام. 



یهو توی یک چشم به هم زدن برام عزیزترین هامم میمیرن.تحملم تموم شده. هرکسی یه ظرفیتی داره.  چون واقعا فقط دنبال آرامشم 

کاری به کارم نداشته باشین ..

سرم توی لاک خودمه 

آزارم ندین 

با حرف ها کارها نگاه ها برخورد ها. ...کافیه دیگه 

راحتم بذارید ...

صندوقچه ی مادربزرگ

به ظاهر میخندم اما ...

پُرَم از غم ،پُرَم از غصه ...

پُرَم از دوری و نیرنگ و دروغ  ،پُرَم از دلتنگی و رفت و  بود..

 

پُرَم از داغِ سوزشِ قلبه یَخَم 

پُرَم از خشم و غمو نفرت ...

پُرَم از حسرت ...

پُرَم از مرگ ...

پُرَم از آرزو های کفن به تَن پوشیده  أم...

پُرَم از خیانت های به دوش کشیده أم ...

پُرَم از قصه ی  تنهایی ها...پُرَم از لحظه ی پَرکشیدن ها...

پُرَم از غم و دروغ و غصه و نیرنگ و شکست و خورد شدن 

...

پُرَم از تلاش های بیخودی تَلَف شدم ...

پُرَم از آه کشیدن های بی حساب شدم. 

پُرَم از آرزو کردن های مَسخرم.....

پُرَم از دلبستن های بیکَس شدنم ...

پُرَم ازداستان های دیروز و امروزم ..

پُرَم از دوست های دروغین و نقش های پُررنگ و پر از دردو  بلا ...

پُرَم ...از خاطرات و خواستنه برگشت به بعضی ثانیه هامو 

پُرَم از خاطراته پَست و حال به هم زَنه گذشته و 

پُرَم از حالی که نا شناختستو نمیدانم چِمه ...

پُرَم از تشنه شدن و خواسته آدم هایی که آدم نبوده اند و بی لیاقت بوده اند 

پُرَم از هزاران حرف که گَر زَنم خورد کنم دیگری را 

و پُرَم 

از هزاران حرف که گَر زنم خورد شوَم  نَزدِ یار...

پُرَم از انتظار ....

پُرَم از تنهایی ها...

پُرَم مثل صندوقچه ی مادر بزرگ ...

پُرَم از خاطرات مُرده که 

فقط خودم براش میخندمو أشک میریزم 

درست مثل ِِ صندوقچه ی مادربزرگ 

.....خسته أم ،کُهنه أم. عمر کرده أم 

کافی است ...مثل صندوقچه ی مادربزرگ ....