Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

برگشت

أو را میگویم ...

همانی که مرا بیمار کرد ...

همانی که یک روز به راحتی به من پشت کرد و رفت 

همانی که یک روز به خاطر دیگری ،منرا کشت و رفت 

آری. همان أو ،را میگویم. 

همانی که إحساسم را ندید. همانی که حالم را خراب کرد و منرا کشت ...بلی همان أو را میگویم. . . 

یک روز به من گفت میرود ...

خیلی ارام رفتار کردو گفت :فقط یه مدته کوتاه با همیم ...

و رفت و رفت ...

چقدر زود میگذرد ...

چقدر راحت ما آدمها  دل میشکنیم. 

و چقدر راحت خطاهایمان را فراموش میکنیم. 




این دلی که میشکند 


خورد میشود ...

صدای شکسته شدنش همان صدای گریه  است ...

دیر آمدی...

دیر...

سرد شده ام 

بی احساس  

خسته از احساس 

و عاشقه تنهاییم شده ام. 

خودم را پیدا کرده ام 




زمان میگذرد قدر لحظه هایمان را بدانیم    



نمیتوان به عقب برگشت اما می توأن آینده و زمانه حال را خوب رقم زد. 

با هم مهربون باشیم ❤️

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.