شاید ...
شاید روزی برسد که تو منرا بخواهی اما...
خیلی زود دیر میشود ...
و من آن روز با چشمانی بسته ،در کفنی سفید پیچیده شده ام.
و مطمنم آن روز ،که دیگر خیلی دیر است یاد خاطراتمان می أفتی...دلت برایم تنگ خواهد شد
أما چه فایده دیگر؟
وقتی من بودمو تو مرا خورد کردی
وقتی بودم و دست هائم را رها کردی
وقتی عشقم را دیدی خیالت راحت شد و دیگر به من توجه نکردی ...
وقتی خوبم هائم را دیدی و از من سو استفاده کردی ....
و ازت تمنا کردم رهایم نکنی ...
اما باز تو مرا رنجاندی ...
باز من را کشتی ...
اگر به دنبالم آمدی و دیدی دیر شده و من به خواب أبدی رفته ام ...
بدان خیلی زود دیر میشود ...
بدان نوبته دلتنگیه توست...
و خوشحالم که یکروز دلتنگی برای منرا تجربه خواهی کرد و من برایت این تشنگی دلتنگی را أبدی خواهم کرد.
قدر لحظه هایمان را بدانیم
من مطمنم خیلی زود