Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

برگرد پیش یار

شده از خود بپرسی چرا رفته ای از پیش یار؟

شده پشیمان شوی و بخواهی برگردی پیش یار؟

شده در اوج خنده در جای دگر یاد لحظه ای افتی که بودی در کنار یار؟ 

شده شب ها قبل خواب چشمهایت را ببندی و فکر کنی به یار؟

شده روزی عصبانی شوی که بگویی دوستت ندارم یار؟

شده ترک کنی آنکه دوست داری را و بروی از پیش یار ؟

شده رنج دلتنگی بکشی اما مجبور شوی تَرک کنی یار؟

این جهان است و در این جهان عشق یعنی جدایی

پس اگر عاشقی و میدانی اوهم عاشق است 

هنوز دیر نشده برگرد پیش یار...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.