Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

سعی کردم

خیلی  سعی کردم همه چیزو درست اما نخواستی اما نشد ...

خیلی امید داشتم 

ولی دیگه این باره اخر من شکستم ...

دیگه تموم شدم ...

تموم ...

دیگه حتی امید هم ندارم ،..

دلسرد شده ام. نسبت به همه چیز و همه کس و زندگی 

...

آنقَدَر خسته ام 

که دلم خوابی عمیق و أبدی میخواهد ،،،

خیلی سعی کردم ...

تمام شدم تمام ...

انتخاب

گاهی  سعی میکنیم درست انتخاب کنیم ...

گاهی عاقلانه ...

گاهی با احساس...

گاهی با وجدان ...

خلاصه. به هر طریقی میخواهیم راه درست را انتخاب کنیم. 

گاهی وسوسه های زیبا که وجدان و شرافتِ ما را قِلقِلَک میدهند ...گاهی همین وسوسه های به ظاهر شیطانی ،امیدی برأی رسیدن به آرزوهاست ...

اما روزها و ساعت ها مارا درگیر میکند و باز هم راه درست را انتخاب خواهیم کرد. 

بعد از تمام فکر مشغولی ها و انتخابه سخت در مقابله وسوسه ها ...

در اخر 

یک اتفاقه تلخ 

یک فاجعه 

باعث میشود إنسان 

پشیمان 

شود و به وسوسه ها تَن بدهد. 


و تلخ است 

این تصمیمات سخت و قضاوت کننده ...

داستان این دل

می رَوَد خاطرَم به سویِ خاطِره ها...

سخت است ساعت ها بنشینم و حرف هایت را ...صدایت را و نگاه هایت را ....تحمل کنم ...

کاش تمام شود لحظه های سخت دل سردی هایم...

کاش تمام شود این حالِ  پریشانم ...

من فقط  میخواهم 

دیگر نبینمت 

نشنوم صدایت را ...

و در این لحظه و این شرایط قرار نگیرم ...

من بیمار گشته ام از تحملِ این حال 

میمیرم ...

کاش دیگر هرگز 

نَ بی نَ مَت. 

ویرانه ام

ویران شده ام 

ویران 

در ظلم ها و بی انصافی هایت 

خسته و بی حالم 

گریه هائم را میبینی اما ...

چه کنم تا کجا خود را. در این مُرداب از عشق،غرق کنم؟

جان در بدن ندارم. 

خیلی خسته ام. 

توانی در من نگذاشتی 

هرگز تورا نخواهم بخشید...

هرگز حلالت نخواهم کرد ...

ویرانم کردی. ویران ...

ای خودخواه و  بی أنصاف 


بی انصاف

چقدر بی انصافی زیاد شده است. 

چقدر همه بی انصاف شده اند 

حتی تو. . .