Rozita's tales

دلنوشته

Rozita's tales

دلنوشته

عشقِ پنهان

گاهی میدانیم  اشتباه است این عشق 

اما بازهم می جنگیم 

با عقلمان میجنگیم ..با شب و روزهایمان میجنگیم 

قلبمان فقط میداند این عشق شیرین است 

قلبمان  همه چیز را میفهمد ... قلبمان نادان نیست..

شاید این قلب ،بفهمد روزی میسوزد 

شاید حس کند، روزی می گِریَد 

روزی تنها می ماند. 

این دل ،همه را می داند. اما بازهم ،ریسک ها می کند این  دل

در نهایت از دله خود میگویم :

گاهی حس میکنم ،من همان پروانه ای هستم که میداند شُعله ی  زیبا و رَقصانِ شمع، سوزان است. اما آنقَدَر عشق دارد که در آن میسوزد ...

گاهی می اندیشم ،که خواهم سوخت ،چه زود و چه دیر تَر ..خواهم سوخت 

اما همین ثانیه های با عشق بودن ،به سوختنم می أرزَد. 

تا میتوانی بمان ای عشقِ پِنهان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.